پادکست| فاصله تولدی که به شهادت ختم شد!
به گزارش نوید شاهد ایلام، شهید غلامرضا رهبان سال ۱۳۴۶ در خانوادهای مذهبی و مستضعف در شهرستان دره شهر دیده به جهان گشود. وی پس از اتمام تحصیلات دوران ابتدایی و راهنمایی در دوران دبیرستان سه بار به جبهههای غرب کشور اعزام گردید و در برابر مزدوران بعثی نیز به درس خود ادامه میداد تا اینکه در سال ۱۳۶۶ موفق به اخذ دیپلم در رشتهی علوم تجربی گردید. در همان سال به مرکز تربیت معلم شهید مدنی تهران راه یافت و در همین دوران نیز روانه جبهههای جنوب گردید تا اینکه در نهمین روز از آذر ماه ۶۶ در جبهه شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل آمد مزار این شهید والامقام در زادگاهش شهرستان دره شهر قرار دارد.

پرواز دو کبوتر سبکبال
ماجرا بر میگردد به سال ۴۶ در روستای چم نمشت شهرستان دره شهر، "غلامرضا" و "محمدرضا" دو کودکی که به فاصله ۳۰ روز در همسایگی هم به دنیا آمدند.
چند روزی ست صدای گریه محمدرضا به دلیل گرسنگی و کافی نبودن شیر مادر امان خانواده را بریده است. به پیشنهاد یکی از اقوام "محمدرضا" را نزد همسایه یعنی مادر "غلامرضا" میبرند تا شاید با خوردن شیر آرام گیرد.
پیشنهاد اقوام درست از آب در میآید، محمد رضا در آغوش مادر غلامرضا آرام میگیرد، مادرغلامرضا هر روز به هردو کودک شیر میدهد و آنها را در یک گهواره کنار هم میخواباند.
سالها میگذرد، محمدرضا و غلامرضا حالا دیگر مردی شدهاند و مانند دو روح در یک بدن در کنار هم به درس و کشاورزی مشغولند، اخلاق و رفتار این دو دوست و برادر در میان مردم روستا نیز زبانزد میشود.
دوران مدرسه ابتدایی آنها مصادف با پیروزی انقلاب اسلامی میشود، در همین زمان غلامرضا که ۳۰ روز از محمد رضا بزرگتر است پیشنهاد میدهد که برای شرکت در نماز جمعه به مرکز شهر بروند، آنها مسیر ۱۰ کیلومتری را طی کرده و بعد از خواندن نماز برای یادگیری قرآن سر کلاس درس شهید "غلامحسین زینی وند" و "شهید پرویز نوروزی" از همشهرهای خودشان حاضر میشوند، کلاسهایی که علاوه بر آموزش قرآن به مباحث ایثار، جهاد و شهادت نیز پرداخته میشود مباحثی که هردو آنها را شیفته خود میکند.
اعزام به جبهه
سال ۶۲: هردو تصمیم میگیرند علی رغم سن کم (۱۶سال) برای دفاع از وطن به جبهه بروند، تصمیمی که به دلیل کم بودن سن و فصل کشاورزی با مخالفت سرسخت خانواده مواجه میشود، اما اصرارهای آنها بعد از مدتی جواب داده و هردو با جلب رضایت خانواده به جبهه مهران اعزام میشوند.
"محمدرضا "هنوز چند روزی از خدمتش در مهران نگذشته بود که بر اثر ترکش خمپاره از ناحیه سر مجروح و به بیمارستان انتقال مییابد، غلامرضا در مدت آرام و قرار ندارد و یکسره از احوال دوستش میپرسد، هنوز چند هفتهای از مجروحیت محمدرضا نمیگذرد که وی با سر و صورت بانداژ شده مجددًا خود را به جبهه و غلامرضا میرساند تا نشان دهد این دو طاقت دوری از هم را ندارند.
قبولی محمدرضا در دانشگاه
سال ۶۳: محمدرضا در دانشگاه تربیت معلم قبول میشود و با اصرار غلامرضا برای تحصیل منطقه جنگی را ترک و به دانشگاه میرود، غلام رضا نیز عازم جبهههای جنوب (شلمچه) میشود.
با اینکه همه تصور میکردند این دو تا چندسال دانشگاه همدیگر را ندیدهاند، اما در خاطرات محمدرضا بعدها نوشته شده "بارها از دانشگاه مرخصی گرفتم و با برادرم غلامرضا به جبهه جنوب رفتیم و چندباری نیز زخمی شدیم، اما برای اینکه خانواده نگران نشوند آنها را در جریان نگذاشتیم.
سال ۶۶: محمدرضا در آخرین روزهای تحصیلش برای سرکشی و دیدار اقوام و خانواده چند روزی به روستا بر میگردد که در همین زمان یک اعزام اضطراری برای جبهههای مهران پیش میآید، محمدرضا با اینکه با مخالفت خانواده اش برای رفتن به جبهه مواجه شده بود، اما قید دانشگاه را زده وعازم جبهه مهران میشود.
شهادت غلامرضا
نهم آذر ماه ۶۶:خبر ناگواری به روستا میرسد، "غلامرضا رهبان" در جبهه شلمچه به شهادت رسیده است. همه روستا و حتی خانواده رهبان نیز به یک چیز فکر میکنند که چگونه به "محمدرضا" خبر دهیم. این کار را به برادر محمدرضا که آن زمان در تبلیغات سپاه مشغول بود سپرده میشود. برادر بزرگتر در نامهای شرح واقعه را برای محمدرضا مینویسد و یک هفته بعد محمدرضا با شنیدن خبر شهادت دوستش به روستا میآید. نگاهها به سمت اوست، انگار کسی را نمیبیند، گوشهای خیره میماند، شبها صدای هق هق گریه هایش را در تنهایی شب همه میشنوند، یارش، دوستش و برادرش رفته بود.
صبح روز ۲۱ آذر ماه ۶۶: محمدرضا با حالتی عجیب بر سر مزار غلامرضا حاضر شده و لبخندی میزند، گویی شب گذشته درخلوتش اتفاقی رخ داده است. بعد از درد و دل با مزار غلامرضا، خودش را به منزل مادر غلامرضا میرساند و بعد از آرام کردن مادرش وی با کسب اجازه وحلالیت مصممتر از قبل به جبهه میرود، انگار کسی منتظر اوست.
شهادت محمدرضا
نهم دی ماه ۶۶: دومین خبر باز هم روستا را در بهت میبرد، "محمدرضا کاظمی" بر اثر ترکش خمپاره همانند برادرش به شهادت رسیده است. مادر شهید رهبان دوروز قبل از شهادت "غلام رضا" و دو روز قبل از شهادت "محمدرضا" خواب شهادت شان را دیده بود.
شهید "محمدرضا کاظمی" و شهید "غلامرضا رهبان" به فاصله ۳۰ روز از هم متولد و دقیقا به فاصله ۳۰ روز از هم به فیض شهادت نایل آمدند تا باز هم همدیگر را تنها نگذارند.
انتهای پیام/